اكمال دين: كامل كردن دين با اعلام ولايت اميرمؤمنان، على بن ابىطالب(عليه السلام)
«اكمال» مصدر باب افعال و از ريشه «ك ـ م ـ ل» است. كمال در لغت به معناى تماميت و تحقق همه اجزاى يك شىء[55] است، بهگونهاى كه آنچه غرض از شىء در آن است حاصل شود[56]؛ نيز به معناى آراسته شدن به صفات در حدّ خود و رسا شدن[57] دانسته شده است. غالب لغويان كمال را به معناى تمام دانستهاند[58]؛ ولى مىتوان گفت گرچه معناى كمال و تمام به هم نزديك و هر دو به معناى تحقق همه اجزاى چيزى هستند؛ اما تمام در جايى بهكار مىرود كه اجزاى شىء به تنهايى اثرى نداشته و اثر بر مجموع اجزاى مترتب است؛ مانند يك روز روزه كه اجزاى آن همه يك روز را فرامىگيرد و اگر يك جزء آن مفقود شود يعنى شخص در بخشى از روز مرتكب مفطرات گردد، كل روزه باطل شده و بخشهاى ديگر آن نيز بىاثر مىشود، و كمال در جايى بهكار مىرود كه هر يك از اجزا اثر خود را دارند و مجموع اجزا نيز اثر خود را دارد؛ مانند روزههاى ماه رمضان كه هريك از آنها و همچنين مجموع آنها، هر يك اثر ويژه خود را دارد.[59] برخى گفتهاند: اختلاف كمال و تمام با يكديگر اختلاف كيفى و كمى است، زيرا تمام مربوط به كميت و كمال مربوط به كيفيت است[60] و ابتدا شىء با فراهم شدن اجزائش تمام شده و سپس با افزوده شدن خصوصيات و محسنات ديگرى كامل مىشود، بنابراين، كمال مرتبهاى پس از مرتبه تماميت اجزاء است.[61] برخى نيز گفتهاند: كمال شىء اين است كه مقصود از آن حاصل شود و تمام شىء اين است كه به چيزى خارج از خودش نياز نداشته باشد.[62]«دين» در اصطلاح، جميع آنچه خدا به قيام بر آن امر كرده[63] و مجموع عقايد و احكام تشريع شده از سوى خداوند است[64] و «اكمال دين»، كامل كردن آن با افزودن فريضهاى به آن است و مقتضاى باب اِفعال آن است كه اين كامل كردن به صورت دفعى باشد؛ نه تدريجى.[65]
به عقيده دانشمندان شيعه عامل اكمال دين خداوند است كه با جعل ولايت اهل بيت(عليهم السلام)دين مسلمانان را كامل كرد و به اين ترتيب اسم شريف «مكمّل الدين» به منصه ظهور رسيد.[66] به موضوع اكمال دين در قرآن تنها يك بار و در آيه 3 مائده/5 : «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم ...» تصريح شده است، گرچه در آيات متعددى مانند 55 و 67 مائده/5 و 59 نساء/4، ولايت اميرمؤمنان(عليه السلام) و ديگر اهلبيت(عليهم السلام)بيان شده است.
تبيين اكمال دين و عامل و زمان آن:
بر پايه مبانى پذيرفته شده در عرفان و حكمت اسلامى مىتوان گفت دين داراى دو وجهه ظاهرى و باطنى است: وجهه باطنى دين كه جنبه «يلى الحقى» آن است، فراتر از زمان و مكان و امرى غير تدريجى است، ازاينرو همواره كامل بوده و نقصى در آن راه ندارد؛ ولى وجهه ظاهرى دين كه جنبه «يلىالخلقى» آن است امرى تدريجى بوده و در ابتدا ناقص است و با نزول همه معارف و احكام آن كامل مىگردد، تا بين ظاهر و باطن دين مطابقت حاصل شود. وجهه باطنى دين كه نزد خداست، يكى بيش نيست و آن همان اسلام است: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» (آلعمران/3،19) و در زمانهاى مختلف به صورت شرايع گوناگون ظهور مىيابد، بنابراين، بحث اكمال دين در خصوص وجهه ظاهرى دين و در دو جهت قابل پيگيرى است: 1. در مقايسه شرايع با يكديگر. 2. در شريعت خاص؛ مانند اسلام، با توجه به نزول تدريجى معارف و احكام آن. اين مطلب را احتمالا بتوان از تعابير «لكم» «دينكم» و«عليكم» در آيه محورى بحث استفاده كرد.دين اسلام (در وجهه ظاهرى آن) پيوسته مورد تهديد كافران بوده است: «اليَومَ يئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم» (مائده/5 ،3) روز نزول اين آيه، چنانكه از خود آن برمىآيد زمان نااميدى كافران و ايمن شدن مسلمانان از آنان است، بنابراين تا آن روز كافران به نابودى اسلام اميدوار بوده و براى آن نقشه مىكشيدند، بهگونهاى كه شايسته بود مؤمنان ازاين نقشهها برحذر باشند. (آلعمران/3، 69؛ بقره/2،109؛ صفّ/61،9) اين نقشهها از تلاش براى رخنهكردن در اراده و همت رسولاكرم(صلى الله عليه وآله) و تضعيف آن آغاز شد: «ودّوا لَو تُدهِنُ فَيُدهِنون» (قلم/68،9 و نيز اسراء/17،74؛ كافرون/109، 1 ـ 3) و همچنان ادامه داشت تا نوبت به آخرين اميد آنان براى نابودى دين رسيد و آن اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرزندى ندارد و با مرگ وى دوران دعوت و دين او نيز سپرى خواهد شد. در آيه 3 كوثر/108 به اين اميد آنان اشاره شده است: «اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبتَر» قدرت و شوكت اسلام، كافران را در همه آرزوهايشان ناكام و نااميد كرده بود، به جز واپسين خواسته آنان كه هنوز به آن اميد بسته بودند و تنها در صورتى اين آرزو نيز به يأس مىگراييد كه خداوند براى دين خود امامى نصب كند كه در حفظ و تدبير امر دين و ارشاد امت اسلامى جانشين رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) باشد تا بدين وسيله دين* از مرحله قيام به حامل شخصى به مرحله قيام به حامل نوعى خارج شده و با تبديل شدن صفت حدوث آن به صفت بقاء كامل گردد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم ...» (مائده/5 ،3)[67] نكته شايان توجه در اين خصوص آن است كه دين و قرآن، برنامه زندگى انسانها و راه سعادت آنهاست و هر برنامهاى به مجرى نياز دارد؛ ولى هركسى نمىتواند مجرى قرآن و دين باشد، بلكه تنها كسى مىتواند چنين امر خطيرى را بر عهده گيرد كه تكويناً با قرآن و دين پيوند عميقى داشته و در حقيقت، خود، قرآن و دين مجسّم باشد. چنين شخصى در زمان حيات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)خود ايشان بود و پس از آن حضرت، تنها اميرمؤمنان، امام على*(عليه السلام) و فرزندان معصوم ايشان از چنين خصوصيتى برخوردارند، ازاينرو براساس روايات قطعى و متواتر، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)على بن ابىطالب(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كرد[68] و به اتفاق جميع مسلمانان، كسى به جز اميرمؤمنان(عليه السلام) به عنوان جانشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نصب نشده است، بنابراين و با توجه به خصوصيت باب اِفعال كه دفعى بودن است، اكمال دين بهمعناى افزودن فريضهاى بهمجموعه معارف و احكام دين است كه با آن دين الهى كامل گشت و آن فريضه ولايت* اميرمؤمنان، على(عليه السلام)است كه در ادامه آيه با تعبير «اتمام نعمت» به آن اشاره شده است: «... و اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى» (مائده/5 ،3) توضيح آنكه نعمت امرى نسبى و عبارت از چيزى است كه با طبع شىء سازگار باشد و براساس دستهاى از آيات قرآن، بيشتر اشيا يا همه آنها نسبت به يكديگر نعمت هستند، زيرا ميان آنها در نظام تدبير، سازگارى و هماهنگى است: «و اِن تَعُدّوا نِعمَتَ اللّهِ لا تُحصوها» (ابراهيم/14،34 و نيز ر.ك: لقمان/31،20) از سوى ديگر برخى آيات بعضى از اشيا را شرّ دانسته است: «ولا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ...» (آلعمران/3،178 و نيز ر.ك: عنكبوت/29،64 ؛ آلعمران/3،197) جمع ميان اين دو دسته آيات باتوجه به آياتى ديگر، آن است كه هرچه موافق با غرض الهى از آفرينش انسان بوده و وى را در مسير عبوديت: «وماخَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدون» (ذاريات/51 ،56) و رسيدن به سعادت يارى كند نعمت* است و همان چيز اگر انسان را از سعادت و عبوديت دور كند نقمت است، بنابراين، اشيا بهخودى خود نه نعمت محسوب مىشوند و نه نقمت و نعمت بودن آنها از جهت اشتمال آنها بر روح عبوديت و دخول در ربوبيت الهى (ولايت) است، پس نعمت حقيقى همان ولايت است و هر چيزى با اشتمال بر درجهاى از ولايت، نعمت مىشود. ولايت الهى نسبت به تدبير امور دينى انسانها، بدون ولايت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و ولايت اولواالامر*(عليهم السلام)ناقص است (نساء/4،59 ؛ مائده/5 ،55)، ازاينرو و با توجه به معناى لغوى «تمام» و تفاوت آن با «كمال»، ولايت الهى كه همان تدبير امور دين است، امرى واحد و داراى سه جزء ولايت خدا، ولايت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، ولايت اهلبيت(عليهم السلام)است. اين امر تا پيش از نزول آيه 3 مائده/5 ، ناقص بود و با اعلام ولايت اميرمؤمنان، على(عليه السلام) تمام شد، زيرا ولايت خدا و ولايت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تنها تا زمان نزول وحى كافى بود و براى دورانهاى بعدى كفايت نمىكرد.[69] در رواياتى از اهلبيت(عليهم السلام) ولايت آخرين فريضه الهى دانسته شده كه پس از آن هيچ فريضه ديگرى نازل نشده است.[70]
مفسران شيعه[71] براساس عمده روايات اهل بيت(عليهم السلام)[72] بر اين اعتقادند كه آيه اكمال دين در روز هجدهم ذيحجه سال دهم هجرى، پس از آخرين حج رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)(حجةالوداع) و در غدير خم، زمانى نازل شد كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)على(عليه السلام)را به ولايت مسلمانان نصب كرد. رواياتى از اهل سنت[73] و برخى از منقولات تاريخى[74] نيز اين نظريه را تأييد مىكند. در روايات شيعه، اين روز بزرگترين عيد مسلمانان شناسانده شده است.[75] پيش از اين خداوند در آيهاى به افراد با ايمان سه وعده داده بود: خلافت در روى زمين، امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار و استقرار آيين مورد رضايت خدا: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم وعَمِلوا الصّــلِحـتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِىالاَرضِ ... ولَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم ولَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنـًا» (نور/24،55) مىتوان روز اكمال دين در غدير خم را زمان تحقق اين سه وعده دانست، گرچه تحقق كامل آنها در زمان قيام امام مهدى(عليه السلام)خواهد بود.[76] در تبيين اكمال دين و عامل و زمان آن نظريههاى ديگرى نيز وجود دارد كه به دليل مخالفت با قرآن كـريم و روايات معتبر قابل پذيرش نيست[77]؛ از جمله: 1. با بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و ظهور اسلام دين كامل شد.[78]
2. پس از فتح مكه، خداوند شوكت مشركان را از ميان برد و اميد آنان را در مبارزه با اسلام نااميد كرد و بدين ترتيب دين كامل شد.[79] 3. پس از نزول برائت از مشركان، اسلام در جزيرة العرب گسترش يافت و با زوال آثار شرك دين كامل شد.[80] 4. در روز عرفه سال دهم هجرى، با نزول اين آيه كامل شدن دين اعلام گشت.[81] اين نظريه، قول بسيارى از مفسران اهل سنت است. آنان در بيان عامل اكمال دين امورى را ذكر كردهاند؛ مانند: نزول همه فرايض و حلال و حرام يا بخش عمده آن و تبيين قوانين قياس و اجتهاد[82]، كفايت امر دشمنان و غلبه مسلمانان بر آنان[83]، اكمال حج و خالص شدن مكه براى مسلمانان و بيرون رفتن مشركان از آن[84]، داخل شدن عربها در اسلام[85] و ... .
برخى گفتهاند: دين خدا هيچ گاه ناقص نبود، بلكه همواره كامل بود؛ ولى چون در معرض نسخ و زياد شدن بود، زمانى كه ديگر احتمال نسخ و زيادى منتفى شد، مىتوان آن را به كامل شدن وصف كرد[86]. برخى ديگر با پذيرش اينكه دين در ابتدا ناقص بوده و در پايان كامل شده است گفتهاند: اين مطلب درست نيست كه همواره نقص، عيب است، زيرا بسيارى از نقصها عيب نيست؛ مانند نقصان ماه، نقصان نماز مسافر، نقصان دوران حيض، نقصان دوران باردارى و ... .[87]
آثار اكمال دين:
با توجه به تحليل مفسران، مىتوان دو اثر براى اكمال دين، از قرآن كريم استفاده كرد:1. نااميدى كافران و ايمنى مؤمنان از آنان:
با اكمال دين و اعلام ولايت اميرمؤمنان(عليه السلام)، كافران از نابود كردن اسلام* نااميد شدند[88] و مسلمانان از اين ناحيه ايمن گشتند و ديگر هراسى از كيد آنان نبود: «اليَومَ يئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُم واخشَونِ» (مائده/5 ،3) شايان ذكر است كه در اين آيه شريفه، پس از اعلام مطلب فوق به مسلمانان فرمان داده شده تا از خدا بترسند و اين بدان معناست كه گرچه ديگر كافران نمىتوانند در دين مسلمانان رخنه كنند، خود مسلمانان ممكن است به اين فريضه الهى يعنى ولايت اميرمؤمنان(عليه السلام)اهميت نداده و در مورد اين امر از خدا نترسند و در نتيجه در دين حق رخنه ايجاد شود و اين تهديدى براى مسلمانان و نوعى پيشگويى نسبت به آينده آنان و اعراض آنان از ولايت است.[89]2. راضى شدن خدا از دين بودن اسلام:
آنگاه كه دين الهى با اعلام ولايت امام على(عليه السلام)كامل و نعمت حق تمام گشت، خداوند اسلام را به عنوان دين براى مسلمانان پسنديد[90]: «... و رَضيتُ لَكُمُ الاِسلـمَ دينـًا» (مائده/5 ،3) واضح است كه مقصود از آيه اين نيست كه اسلام همان اسلام سابق است، ولى نظر خدا دگرگون شده، بلكه مقصود اين است كه چون اكنون اسلام به حد كمال و حد تمام رسيد، اين همان دين مورد رضايت الهى است.[91]منابع
اقبال الاعمال؛ امالى؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير اطيب البيان؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير فرات الكوفى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ التفسير الكاشف؛ تفسير المنار؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ روض الجنان و روح الجنان؛ شواهد التنزيل؛ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب؛ الكافى؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مناقب آلابىطالب؛ مناقب امام على بن ابىطالب(عليه السلام)؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى.احمد جمالى
[55]. المصباح، ص 541 ، «كمل».
[56]. مفردات، ص 726، «كمل».
[57]. نثر طوبى، ج 2، ص 346.
[58]. لسان العرب، ج 12، ص 157؛ مقاييس اللغه، ج 5 ، ص 139؛ تاج العروس، ج 15، ص 667 ، «كمل».
[59]. الميزان، ج 5 ، ص 179 ـ 180؛ نثر طوبى، ج 2، ص 346.
[60]. مجموعه آثار، ج 4، ص 889 ـ 890 ، «امامت».
[61]. التحقيق، ج 10، ص 112 ـ 113، «كمل».
[62]. نثر طوبى، ج 2، ص 346؛ مفردات، ص 168، 726، «تمّ» و «كمل».
[63]. التبيان، ج 3، ص 434.
[64]. تفسير المنار، ج 6 ، ص 166؛ التحرير والتنوير، ج 6 ، ص 103؛ الميزان، ج 5 ، ص 180.
[65]. الميزان، ج 5 ، ص 180.
[66]. اقبال الاعمال، ج 3، ص 329؛ المقام الاسنى، ج 1، ص 98؛ جنة الامان، ص 359.
[67]. الميزان، ج5 ، ص175ـ 176؛ نمونه، ج4، ص264ـ 265؛ مجموعه آثار، ج 4، ص 898 ، «امامت».
[68]. الغدير، ج 1، ص 14 ـ 293.
[69]. الميزان، ج 5 ، ص 180 ـ 181.
[70]. الكافى، ج 1، ص 345؛ مجمعالبيان، ج3، ص274.
[71]. الكاشف، ج3، ص13؛ الغدير، ج1، ص230؛ نمونه، ج 4، ص264.
[72]. الكافى، ج 8 ، ص 22؛ امالى، ص 356؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 32.
[73]. مناقب، ابن مغازلى، ص 69 ؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 15؛ شواهد التنزيل، ص 92 ـ 98.
[74]. تاريخ دمشق، ج42، ص 233 ـ 237؛ تاريخيعقوبى، ج 2، ص 43؛ السيرة النبويه، ج 4، ص 174.
[75]. امالى، ص 125؛ تهذيب، ج 3، ص 128؛ تفسير فرات كوفى، ص 118.
[76]. الميزان، ج5 ، ص182؛ نمونه، ج4، ص268ـ269.
[77]. الميزان ، ج 5 ، ص 168 ـ 174 ، 192 ـ 201 ؛ نمونه، ج 4، ص 263 ـ 268؛ مجموعه آثار، ج 4، ص 891 ـ 898 ، «امامت».
[78]. كشف الاسرار، ج 3، ص 26؛ نمونه، ج 4، ص 264.
[79]. تفسير قرطبى، ج 6 ، ص 42؛ التحرير والتنوير، ج 6 ، ص 100، 105 ـ 106؛ مجموعه آثار، ج 4، ص 892 ـ 893 ، «امامت».
[80]. الميزان، ج 5 ، ص 169؛ نمونه، ج 4، ص 264.
[81]. كشف الاسرار، ج 3، ص 17؛ التفسير الكبير، ج 6 ، ص 137؛ تفسير قرطبى، ج 6 ، ص 42.
[82]. الكشاف، ج1، ص605 ؛ تفسير قرطبى، ج6 ، ص42؛ التحرير والتنوير، ج 6 ، ص 103.
[83]. الكشاف، ج1، ص605؛ التفسيرالكبير، ج6، ص138.
[84]. جامعالبيان، مج4، ج6 ، ص107ـ109؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 274.
[85]. جامع البيان، مج 4، ج 6 ، ص 105؛ روض الجنان، ج 6 ، ص 243.
[86]. التبيان، ج 3، ص 435؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 274؛ التفسير الكبير، ج 6 ، ص 138.
[87]. تفسير قرطبى، ج 6 ، ص 42 ـ 43.
[88]. الكاشف، ج3، ص15؛ روضالجنان، ج6 ، ص 244؛ اطيب البيان، ج 4، ص 298.
[89]. الميزان، ج5 ، ص177 ـ 179؛ مجموعه آثار، ج 4، ص 901، 914، «امامت».
[90]. الميزان، ج 5 ، ص 182؛ من وحى القرآن، ج 8 ، ص 45 ـ 46.
[91]. مجموعه آثار، ج 4، ص 890 ، «امامت».